هوش و استعداد، سالهای سال درس خواندن نزد استادان بزرگ، زانوی شاگردی به زمین زدن و... فقط یک بخش ماجراست. «مُلّا» شدن، آن جور که بعدها، عالِم و عامی، بر «مُلّا» بودنت صحه بگذارند و قبولت داشته باشند، سخت است و همه این مرارتها را میطلبد. مهمتر از آن اما به قول اهل دل، «آدم شدن» است. اینکه در همه سالهای خواندن، آموختن، طلبگی، شاگردی و زندگی کردن، برای یک بار هم که شده، بتوانی چشم دلت را باز کنی، پردهها را کنار بزنی، یک آن، خودت و اطرافت را، آنچنان که هست ببینی. اینکه کجای برهوت زندگی ایستادهای، چرا ایستادهای و چه باید بکنی را به چشم، به همان چشم دل دیده باشی. آن جور که شاید آیت الله«ملّا علی معصومی همدانی» دید و فراتر از ملّایی به آدمیت رسید.
■ تنها خورشت سفره
میزبان، آدم محترمی بود و خیلی اهل رعایت حلال و حرام. میان فامیل و حتی میان مردم شهر هم به همین پارسایی شُهره بود. آن روز، سفرهای انداخته و عالِم بزرگ همدان، رئیس حوزه علمیه، آیت الله «آخوند ملّا علی همدانی» را دعوت کرده بود.
سفره ساده را که پهن کردند، میزبان متوجه شد «آخوند» تا پایان غذا خوردن به تنها خورشت موجود در سفره دست نزد. او را خوب میشناخت و یقین داشت این پرهیز «آخوند» دلیل موجهی دارد. احتمالاً خورشت دستپخت اهل خانه، مشکلی داشت. رد ماجرا را زد، اول همسرش را سین جیم کرد و بعد هم سراغ قصاب محله رفت که گوشت را از او خریده بودند... ته ماجرا رسید به کسی که قصاب گوشت را از او خریده بود... بزحمت و با هزارجور قسم و آیه اعتراف کرد: «گوسفند را پروار کرده بودم برای فروش...طناب پیچیده بود دور گردنش... تا رسیدم خفه شده بود...سرش را بریدم و بعد هم گوشتش را فروختم به قصابی»!
میزبان سر فرصت و در خلوت از «آخوند» پرسید: آقا... آن روز چطور متوجه شدید گوشت داخل خورشت مشکل دارد؟ «آخوند» البته از این همه ماجرا انگار خبری نداشت. فقط گفت: «من دیدم که در ظرف خورشت، نجاست وجود دارد»!
■ درس و عرفان
«مشهدی ابراهیم معصومی» کشاورز زحمتکش و دیندار روستای «وفس» بود. پنج یا 6 سال طول کشید تا متوجه شود فرزندی که خداوند سال 1271 به او داده، با هوشتر و زبر و زرنگتر از همسن و سالانش است. همین شد که او را به «ملا محمد تقی ثابتی» سپرد تا مقدمه طلبه شدنش را فراهم کند. تازه پا به نوجوانی گذاشته بود که استادش او را به حوزه علمیه در همدان فرستاد. بعد از «نحو، معانی بیان، منطق و علم اصول» برای دنبال کردن «کلام، فلسفه، ریاضیات و...» به حوزه علمیه تهران رفت. میگویند در این شهر مدتها پای درس علمایی چون: «آیت الله شیخ عبدالنبی نوری و آیت الله العظمی شیخ محمدرضا تنکابنی» نشست و البته مدتی هم شاگرد استاد و عارفی چون «حکیم هیدجی» بود که داستان ورودش به حوزه عرفان به تنهایی میتواند، دستمایه یک گزارش از شخص باشد.
■ آرام آرام
به همین حد از درس، بحث و... که گفتیم اکتفا نمیکند. سال 1340، حوزه علمیه قم با وجود آیت الله حائری، اقامتگاه بسیاری از جویندگان علم و دانش میشود. «ملّا علی» نیز خودش را به این شهر میرساند تا 10 سال شاگردی آیت الله حائری را بکند و آرام آرام به سمت «ملّا شدن» و بعد هم «آدم شدن» قدم بردارد. 10 سال بعد در حالی که هنوز خودش را شاگرد استادش میداند، به مدرس سرشناس این حوزه تبدیل میشود.
تدریس در حوزه علمیه قم تنها به دلیل این نیست که شاگرد اول آیت الله حائری است. استاد در او توانایی و لیاقت زیادی را دیده است که شاگردش را همه جا در کنار خودش نگه میدارد و یا به تدریس میگمارد. مرحوم سید ریحان الله یزدی در کتاب «آئینه دانشوران » درباره جلسات تدریس «آخوند ملا علی همدانی» و حسرت اینکه موفق به حضور در آنها نشده مینویسد: «قبل از آنکه من به حوزه علمیه قم بیایم،مجلس درسی آخوند ملا علی همدانی رونقی بسزا داشته است، ولی متأسفانه در همین نزدیکیها معزی الیه به همدان مراجعت فرموده بودند و من به فیض یابی آن موفق نشدم».
■ کتابخانه سیار
عصای دست استادش «آیت الله حائری» هم بود. استعداد و هوش سرشار، اراده محکم، رفتار و اخلاق خوب و دیگر ویژگی هایش سبب شده بود، استاد همه جوره به او و تواناییهایش اعتماد داشته باشد. نزدیکان آیت الله حائری گفتهاند:«هر وقت که استادمان نیاز به کشف معنای لغتی یا مراجعه به آدرس و سند روایتی داشتند به آخوند ملّا علی اشاره کرده و میفرمودند: از کتابخانه متحرک و سیار استفاده شود»!
اصرار مردم و معتمدان شهر همدان و اینکه احساس میشد در غرب کشور به وجود عالم و مجتهدی مثل او نیاز است، سبب شد آیتالله حائری به جدا شدنش از حوزه علمیه قم رضایت بدهد. پیشنهاد همدانیها را دیر و بسختی پذیرفت و به نمایندگانی که از همدان آمده بودند، گفت: من مجتهد عادلی را برای سرپرستی شما مردم به همدان فرستادم....
■ حتی مسیحیان
به همدان که رسید، علاوه بر تلاش برای پایه گذاری حوزه علمیه جدید این شهر، مدرسه قدیمی و مخروبه «ملا محمد حسن بن حسین مختاری» را بازسازی کرد و خودش در آنجا به تدریس مشغول شد.
به جز هوش سرشار و حافظه قوی و مراتب علمی که گذرانده بود، ساده زیستی و اخلاق خوبش زبانزد مردم بود. صمیمیتش را فقط خرج طلبهها و شاگردانش نمیکرد بلکه مردم عادی کوچه و بازار و حتی پیروان ادیان دیگر هم از آن بهره میبردند. آن قدر قبولش داشتند که هر ساله در برخی از فعالیتهای خیریه و کمک به مستمندان با آخوند همراه میشدند.
■ ابوذر و سلمان
رابطهاش با امام(ره) بر میگشت به دوران تحصیل و طلبگی. رفاقتی که از آن زمان آغاز شده بود، به صورت همفکری و همراهی تا پایان عمر ادامه پیدا کرد.
در جریان تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی ضمن مخالفت با این لایحه و تلاش برای تهیه اعلامیه روحانیون همدان علیه آن، به طور مستمر با امام(ره) در تماس بود. در زمان مسافرت محمدرضا شاه به همدان، آخوند، استقبال از شاه را تحریم کرد.
ساواک، تیمسار قلعه بیگی را به همدان فرستاد تا آیت الله آخوند را مجبور به ملاقات با شاه کند. او به تیمسار گفت: «از طرف من به شاه بگویید: آقا جان دیدی پدرت با امام حسین(ع) در افتاد چه شد... حاج آقا روح الله فرزند امام حسین(ع) است با ایشان درگیر نشو خیر نمیبینی».
«حجت الاسلام عقیقی بخشایشی» درباره نوع رابطه او با امام(ره) مینویسد: «سال 1341 از همدان به قم میرفتم. آیت الله آخوند به بنده فرمودند: به آقایان (مراجع) تک تک نیابت دارید از قول من سلام برسانید، ولی وقتی خدمت حاج آقا روح الله رسیدید،بگویید آخوند سلام رساند و گفت: ابوذر یک کمی آرام، آرامتر! وقتی خدمت امام رسیدم و قضایا را گفتم، ایشان تبسمی کردند و فرمودند: وقتی خدمت آقای آخوند رسیدید از قول من سلام برسانید، ضمناً بگویید، سلمان یک کمی حرکت»!
■ بی رساله
با همه مقامهای علمی، اجتهاد و مقلدانی که داشت، هرگز رساله ننوشت. در پاسخ آنان که دلیلش را پرسیده بودند گفته بود: «با بودن امثال آقایان حکیم و بروجردی رساله دادن من چه معنایی دارد؟» رهبر معظم انقلاب در کنگره بزرگداشت آخوند ملا علی همدانی میگویند: «آن چیزی که نظر من را در شخصیت مرحوم آقای آخوند جلب کرد - منهای همه این فضایل معنوی که ایشان دارند - این است که یک مجتهد عالی مقامی مثل آقای آخوند ملاعلی که در هر حوزهای میرفت، بلاشک یا در رأس قرار میگرفت، یا جزو رئوس بود - حتماً ایشان در درجه دوم قرار نمیگرفت... این آدم به همدان میرود و ساکن میشود.... انسان خودش را این جور ندیده بگیرد، هضم نفس بکند و از ریاست و مرجعیت و این چیزها صرف نظر بکند...».
■ بزرگترین تظاهرات همدان
مخالفتهایش با رژیم در همان حد و حدود رابطه با امام(ره) و حمایتهای مخفیانه یا آشکار از ایشان دیده میشود.
حتی مرگ یا کشته شدن مشکوک فرزندش در زندان رژیم منجر به واکنش تند و انقلابی او نمیشود. آنهایی که روحیات و منش او را میشناسند از اعتقادش به مبارزه منفی با رژیم سخن گفتهاند. با این همه 31 مرداد ماه سال 57 وقتی درمان در ایران و بعد انگلیس، افاقه نمیکند و «آخوند» به رحمت خدا میرود، تشییع جنازهاش به پرشورترین تظاهرات ضد رژیم در همدان تبدیل میشود.
خبرگزاری «رویترز» روز بعد نوشت: «در جریان تظاهرات همدان شیشه چند بانک و مشروب فروشی با سنگ و چوب شکسته شد و دو نفر به اسامی فرج الله پهلوانی شورینی و جمشید شرفخانی کشته شدند... حادثه هنگامی آغاز شد که جمعی از مردم قصد داشتند در مراسم عزاداری یک رهبر مذهبی به نام آیت الله ملاعلی آخوند همدانی شرکت کنند...».
نظر شما